شهید سعید

شبکه های مجازی ما را دنبال کنید

کتاب دا، چگونه دا شد؟!

نوشته شده در ساعت - 03 دی 1400

حبیب احمدزاده: این جمع در عکس بدون حضور فیزیکی شهید سعید سیاح طاهری امروز در ضیافت کتاب زحمتکشان سوره مهر جمع شدند و من با آنکه دو عمل کوچک برروی هردو زانویم انجام داده بودم و حداقل دو روز باید رعایتشان میکردم، خود دعوت کرده به پاس همه زحمات، این مردان در طبقه زیرزمین جا خوش کرده ساختمان انتشارات، به این رستوران رفتم. تا قصه ای جالب را بعد از پانزده سال از زحمات تاثیر گذارشان برای خود و دیگرانشان تعریف کنم و آن نقش تاثیرگذار این گروه توزیع کتاب بصورت پیک موتوری در جامعه بود.

 

نقش شهید سیاح طاهری در کتاب دا

تا قبل از سال هشتاد و هفت، کتاب دفاع مقدس اگر به چاپ دوم می رسید به علت عدم شناخت مخاطبین، از این آب گوارا و تبلیغ بسیار غلط مدعیان همیشه سخنران در رونمایی به وضع بسیار فجیعی رسیده بود. روزی آقا مرتضی سرهنگی کتاب دا را قبل از چاپ به بنده نشان دادند، بنده هم نسخه شب تا صبح در منزل خوانده و چنان تکان خوردم که اشک هایم برای مظلومیت خرمشهری که خود نیز درش جنگیده بودم بدجور سرازیر شد فردا با سعید قرار داشتم و او بود که گفت بیا برای اولین بار نگذاریم این کتاب به دست خودی های عادت زده نابود شود، پس با کمک محمد حمزه زاده و حیدر خان ایمنی رونمایی کتاب به مدت دوماه تعویق افتاد تا به مثابه رونمایی کتاب به علت عدم شناخت به جلد نمایی تبدیل نشود.

چهار حلقه ضعف معرفی کتاب های جنگ مشخص شد؛ اولین و بدترینش، سخنرانان بی خاصیت جناحی بود، بدین علت کتاب برای عزیزان هنرمندی فرستاده شد که به جهالت مدعیان، چون زبان شان متفاوت بود پس ایران را دوست نداشتند، تعداد بسیار محدودی کتاب، چاپ و از طریق انجمن سینمای انقلاب برای تعدادی از هنرمندان، همچون استاد پرویز پرستویی، داریوش مهرجویی، تهمینه میلانی، رخشان بنی اعتماد، مریلا زارعی، فاطمه معتمدآریا و… به عنوان گروه های مرجع دیگری از اقشار دختران و زنان کشورمان فرستاده شد و در کمال تعجب برخلاف نظر آقایان (البته آقایان) چنان از همدلی با کتاب سخن گفتند و این صحبت ها ضبط و تصویربرداری شد که مشخص بود بسیار از سخنان تکراری و کارمندی متفاوت بود.

دومین کار آشنایی روزنامه نگاران حوزه کتاب با ارسال نمونه برای خواندن و آشنایی با کتاب در قبل از حضور در رونمایی بود، که اینکار هم انجام شد و ماند مرحله سوم و آن هم نبود کتاب در پیرامون زمان رونمایی در کتاب فروشی های روبروی دانشگاه تهران بود اینجا بود که با ابتکاری جمعی (ای پدر مقدس که در آسمانهایی ما را ببخش) درست سه روز قبل از زمان این رونمایی کتاب دا، دوستان زیرزمین انتشارات به رهبری محسن خان عزیزی از صبح شروع کردند به ترتیب نوبت از سر خیابان میدان انقلاب تا ته کتابفروشی ها مراجعه و از فروشنده درخواست کتاب دا را می کردند و فروشنده با تکرار این موج هر یکی دوساعت یک بار، مشتاق و کنجکاو شناخت این کتاب ناشناخته می شد و در آخرین مراجعه دم غروب ویزیتور اصلی با چهار کتاب دا در بغل به کتابفروشی مراجعه و با برخورد بسیار مشتاقانه کتابفروش روبرو و عرض می کرد که اگر یک جلد کتاب دا را در بهترین جای پشت ویترین به مدت یک ماه قرار دهید، آن یک جلد رایگان محسوب می شود. (این روش از شیشه شکستن در فیلم چاپلین به نام کودک، کپی برداری شده بود)

بدین ترتیب روز رونمایی، سخنرانان واقعی خرق عادت و واقعا مرجع برای جوانان و نوجوانان با گروه خسته کننده قبلی تعویض، اکثر افراد خبرنگار موثر و حاضر در رونمایی، کتاب را از قبل خوانده بودند، و پس از انتشار اخبار این رونمایی، کتاب در پشت ویترین اکثر کتابفروشی ها در دسترس بود. (سال هشتاد و شش هنوز خرید و فروش اینترنتی موجود نبود)

به جرات باید گفت آن رونمایی کتاب دا دقیقا برعکس مسیر همیشگی عادت زده قبلی بود و حتی برای تقریظ همیشگی رهبری بر کتاب های موثر دفاع مقدس پیشنهاد شد که اول کتاب به دست گروههای مرجع اصطلاحا غیر به جامعه معرفی شود تا با طبل و دهلی که بیشتر برای آقایان برگزار کننده نان و آب دارد تا برای اصل هدف مقدس رهبری برای ترویج کتاب که همیشه می گفتند من برای ترویج کتاب خوب حاضرم خود دم در حسینیه امام بایستم تا کتاب های خوب را بفروشم.

بزرگترین نقش در این ترویج از جرقه شهید طاهری برای خرق عادت بودن رونمایی و سپس برگزاری مسابقات کتابخوانی در بین معلمین و زندانیان، با حضور هنرمندان شروع شد و با این جمع امروز در عکس و بخصوص دوستان ارسال کتاب سوره آقایان محسن عزیزی و دیگر بزرگواران نادیده گرفته شده همراهش در زیرزمین کاریشان با روش منحصر بفرد ترغیب کتابفروشان به در ویترین گذاشتن کتاب به نقطه اوج خود رسید.

مرحوم خسرو سینایی دوست بزرگوارم روزی پندی به من آموخت «کار بدون تبلیغ به مانند آن است که فردی در اطاق مطلق تاریکی، به نامزدش چشمک بزند»

خلاصه با این روش، فقط دوستان زحمتکش کلید چراغ اطاق را زدند وگرنه اگر عشقی و کتاب خوبی نبود، اصلا این روشنایی در ماجرا هم به جایی نمیرسید.

منبع: سایت خاطره نگاری

۲

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین پیام ها

آرشیو پیام ها